Sonntag, 16. November 2014

جنگ اقتصادی جهانی، اهمیت منابع و جغرافیای بلوچستان و تأثیر آن بر جنبش ملّی بلوچ


بیش از دو دهه است که قدرتهای بزرگ انحصارگر کنترل و نفوذ محدوده قدرت خود در جهان را از دست داده اند. روزگاری بود که دنیا توسط دو قدرت جهان یعنی اتحاد جماهیر شوروی سابق و ایالات متحده آمریکا به دو بخش مجزا تحت عنوان- جهان دو قطبی- تقسیم، تعادل و کنترل شده بود. به دلیل همین دو قطبی بودن قدرت در جهان، یک توازن خاصی از سوی قدرتهای دو قطب بر دنیا حاکم بود، در آن دنیای دو قطبی هیچکدام از این دو قدرت آن دیگری را اجازه نمی داد خودسر در سطح جهان، گستره سلطه و بساط سیطره خود را پهن و بطور انحصاری بر جهان مسلط گردد.

بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، طی سالهای گذشته تصور میرفت و اکنون نیز چنین تصور میشود، آمریکا تنها قدرت جهان است و او به هر نحوی که مایل باشد و بخواهد قدرت خویش را بر جهان آن چنان میتواند مسلط نماید، در این مسیر هیچ کس نیست که مانع کار آمریکا بشود. اسب بی لگام بازارهای آزاد وابسته به شرکتهای چند ملیتی، بدترین شکل از نابرابری های اقتصادی برای مردم به همراه آورده و باعث بوجود آمدن ناهنجاریهای اقتصادی - معیشتی گردیده اند.
فقط سطح بودجه دفاعی ایالات متحده آمریکا از کل بودجه سالانه ده ها کشور فقیر بسیار بیشتر میباشد، تنها ثروت شرکت چند ملیتی کوکاکولا، بیشتر از بودجه سالانه ده کشور فقیر است، این نکات تا حدودی زائیده بازارهای آزاد وابسته به شرکت های 
چند ملیتی و- جهان تک قطبی- هستند.

آنانی که دنیا را "مادر سرزمین" خودشان میداند هنوز نگران و دلواپس این امر مهم هستند که، آیا این "اشرف المخلوقات" که در شکل وجودی -به نام- انسان در کره زمین موجود است، به بهانه تمدن سازی، ولی بدون اینکه کره زمین را بسوی نابودی سوق دهد، کار دیگری از دستش بر می آید یا نه؟ بنیان وجودی و الزامی همه این ویرانی و تباهی ها فقط با انگیزه به انحصار در آوردن و یا تقسیم منابع طبیعی هستند. در جهان آن کس و آن کسانی که با جنگ مخالفت می ورزند، در واقع خودشان نیز یا در سکوت 
و خاموشی، یا در تلاش و با فریاد در یک نوع جنگ، مشارکت دارند.

در چنین دنیایی چطور میتوان رویای صلح و امنیت را بدون شرمندگی تعبیر و آرزو کرد، در حالی که ظالم و مظلوم برای رودرویی و جنگ علیه یکدیگر، هر دو از طریق یک کارخانه اسلحه سازی خود را تسلیح می نمایند، چه قدرتی میتواند مقوله جنگ را در جهان بی اثر سازد و از آن جلوگیری نماید، وقتی که بزرگترین بخش از درآمد سالیانه قدرتمندترین کشور جهان، از راه فروش اسلحه و مهمات جنگی حاصل میشود؟ 
امروز در جهان با مشاهده نمودن و وجود این همه نابرابری های اقتصادی، اجتماعی و نظامی به شدت چنین احساس میشود که، ضرورت و لازمه جامعه جهانی کنونی یک جهان چند قطبی میباشد. اما این موضوع سوالی را نیز در بر دارد و آن اینکه، ابعاد و زوایای این چند قطبی شدن جهان به چه نحو خواهند بود. بنده در این مورد نظریه تمدن سازی "پُل هانتینگتون" را نادیده میگیرم و میخواهم آزادانه بگویم، که ابعاد و زوایای این چند قطبی بودن جامعه آینده جهانی، در هر جایی از جهان بنا به طبع حاضر همانجا، ویژگی های متفاوتی خواهند داشت، بر اساس چند قطبی شدن آنوقت هر منطقه ای از جهان، با نابرابری و تناقضات خاص منحصر به همان منطقه خودش، روبرو خواهد بود.

در جوامعی که نابرابری های اقتصادی- معیشتی چندان نگران کننده ای وجود ندارد و جامعه بر اساس قوانین مدنی اداره میشوند، در چنین جوامعی تناقضات با استفاده از شیوه های آزاد و مدنی به جزیی ترین سطح تنزل داده می شوند، اما در جوامعی که به جای قوانین مدنی قوانین مذهبی و تضاد طبقاتی حکمفرماست، در آنجا این نابرابری های اقتصادی- معیشی بر اساس و وابستگی به یک قوم و فرقه مذهبی، مبتنی خواهند شد. تناقض یک پدیده فطری است که از بین نخواهد رفت، اگر شما هر چقدر هم که بخواهید با استفاده از حربه زور دو شئی متضاد را با هم درآمیزید، اما هرگز موفق نخواهید شد، زیرا که این پدیده یک اصول مطلق است مبتنی بر وجود ساختاری و ماهیتی آن دو شئی متضاد، اگر وقتی آن دو شئی با هم مرتبط و درآمیزند، آنوقت دیگر تناقضی در میان نخواهد بود.

ساحل یک آبراه و یا یک دریا را نمی شود نیست و نابود کرد و از بین برد، اگر چنین شود دیگر آبراه و یا دریا وجود خارجی نخواهد داشت و بدنبال آن استفاده از واژه ساحل و کناره برای زمینی که داخل محدوده آن خشک و برهوت است، مفهومی ندارد، تناقض را میتوان به طور موقت سرکوب، تضعیف و یا با استفاده از قدرت زور ممکن است آنرا به تاخیر انداخت، اما وجود تناقض را هرگز نمی توان بکلی از بین برد، وقتی که تناقض -ساختار امر محال و خودساخته باشد، من ترجیح میدهم که بگویم، همه تناقضات ریشه در گذشته ها دارند.

به عراق و سوریه و یا به هر سوی جهان که بنگرید می بینید که این تناقضات در حال گسترش و یا در حال ظهور هستند، در هر جوامعی که مشارکت مردمی وجود ندارد و حاکمیت نالایق حکمرانی می کند، جامعه آنجا در حال غیر طبیعی دارد بسوی فروپاشی پیش میرود. درگیری و تضاد بین شیعه و سّنی در عراق یک سابقه تاریخی دارد، این تضاد در نهایت سر برآورده و رو به افزایش است، از سویی در عراق تناقضاتی که کردها به لحاظ مّلی با آن روبرو بودند، نیز آشکار شده اند.

این نکته هرگز از کسی پنهان نمانده است که زمینه تلاش جهانی شدن، اساس در جاه طلبی ها برای چنگ زدن و به انحصار درآوردن منابع طبیعی و معادن بوده و است. این حضرت –انسان- خودش خالق و تاریخ همه جنگهاست، اگر به جنگهای اول و دوم جهانی توجه نماییم و هولناکی ها، جنایات و ویرانی های آنرا مرور کنیم، متوجه میشویم، که از قرن هفدهم که دوران استعمارگری شروع شده بوده به غیر از کشور آلمان همه قدرتهای دیگر و دولتهای اروپایی برای رسیدن به اهداف جاه طلبانه و استعماری خویش، سرزمین های جهان سومی ها را اشغال و مستعمره کرده و با چپاول و به غارت بردن منابع طبیعی مستعمرات، خودشان بر قله علم و صنعت بوسه زده و با گسترش آن به انواع تکنولوژی ها دست یافتند.

اما در تقسیم جهان به دست استعمارگران، آلمان نیز به لحاظ استعمارگری از دیگر کشورهای قدرتمند استعماری عقب نمانده و دست کمی نداشته است، سهم این کشور در مسیر تلاشهای استعمارگری اش ظهور و براه انداختن دو جنگ هولناک و ویرانگر اول و دوم جهانی میباشد. انگیزه از براه انداختن آنها در وهله اول اشغال سرزمینهای دیگر اقوام و در وهله دوم به غارت بردن و به انحصار در آوردن و کنترل بر منابع طبیعی و معادن بوده است، اشغالگر هرگز به این هدف جایی را اشغال نمیکند که در آنجا برای مردمان بومی تحت اشغال خویش، رفاه و بهبودی اجتماعی، توسعه صنعتی و تجاری به هدیه بیآورد،. هدفء اشغالگر تنها مسلط شدن و کنترل بر "منابع طبیعی" سرزمین اشغال شده است، این "منابع طبیعی" ممکن است در شکل مواد معدنی و یا در قالب یک جاده و یا یک آبراه برای حمل و نقل باشند.

امروز اگر به تلاش و جاه طلبی قدرتهای بین المللی برای ایجاد قدرت انحصاری شان در بلوچستان و به تلاقی منافع ایالات متحده آمریکا و چین در این سرزمین و به ابعاد در حال رشد نیازهای انرژی در جهان، یا اگر به حرص و طمع برای چنگ انداختن بر منابع انرژی آسیای مرکزی را به عنوان یک نزاع بین قدرتهای بین المللی بنگریم، این نکته را چون روز روشن به عیان خواهیم دید، که در واقع بلوچستان در دو حالت یعنی در حالت اول سرزمینی است سرشار از منابع طبیعی، در حالت دوم به عنوان یک گذرگاه و مسیر حمل و نقل ترانزیت نفت و اقلام دیگر اقتصادی و لجستیکی اهمیت پیدا کرده است.

بلوچستان سرزمینی است غنی و سرشار از منابع و معادن طبیعی مانند، طلا، نقره، مس، گاز متان و غیره و به لحاظ جغرافیایی نیز اکنون اهمیت دو چندان پیدا کرده است، از سویی مسیری به جنوب شرق آسیا، افغانستان و آسیای مرکزی و همزمان سرزمین متصل کننده تنگه هرمز به چین و نزدیکترین مسیر برای کریدور انتقال نفت از کشورهای همجوار دریای خزر به آبهای گرم و منطقه خاورمیانه را نیز دارا هست. با توجه به احتیاج رو به رشد چین به انرژی، ظاهرا چنین بنظر می آید که اهمیت بلوچستان برای انرژی و اقتصاد این کشور به مثابه یک نیاز حیاتی تلقی میشود.
وجود منابع زیاد و قرارداشتن سرزمین بلوچستان در یک منطقه خاص جغرافیایی در جهان، برای بلوچ ها مانند یک رحمت و برکت محسوب میشود، اما ناتوانی ملّی و فقدان نهادهای قومی قوی و فقدان مهارت های لازم، عواملی هستند که موجب شده اند توجه اشغالگران را به سوی بلوچستان جلب کنند، بدین دلیل سالهای طولانی است که بلوچ ها بر علیه یوغ اشغالگری و بردگی مبارزه می کنند. ورود استعمار پرتغال به بلوچستان و اشغال بخشی از این سرزمین توسط او، یا اشغال خاک بلوچستان توسط پاکستان، خود گواهی بر با اهمیت بودن سرزمین بلوچستان میباشد.

در سالهای دهه هشتاد قرن گذشته، شوروی سابق و روسیه کنونی با درک اهمیت جغرافیایی و استراتژیکی سرزمین بلوچستان، خود را طرفدار ایجاد یک بلوچستان مستقل با یک دولت سوسیالیستی نشان می دادند. زیرا آنها (شوروی و روسیه) نمی خواستند بلوچستان تحت کنترل پاکستان بماند و از اینطریق زیر رسوخ کشورهای 
سرمایه داری (غربی ها) به رهبری آمریکا قرار گیرد.

با توجه به نکات فوق آنها (شوروی سابق/ روسیه کنونی) قطعا نه به هدف التیام دادن به درد و رنج های مردم بلوچ خواهان یک بلوچستان مستقل با دولتی طرفدار شوروی (بلوک شرق) بودند، بلکه به هدف کوتاه کردن دست دولت های امپریالیستی (بلوک غرب) از آسیای مرکزی و از  طرف دیگر دست یافتن خودشان را به آبهای گرم سواحل بلوچستان جستجو می کردند.

اکنون در جهان روش های امپریالیستی تغییر کرده اند، از قرن نوزدهم به بعد جهان متوجه شد که با زور اسلحه و قدرت نظامی گری نمی توان غیر مستقیم دنیا را کنترل نمود، بدین دلیل آنها شیوه اشغالگری خود را تبدیل کردند و بدینصورت دوران استعمار کلاسیک بپایان و دوران استعمارگری نوین آغاز گردیده. امروز اشغالگری به اشکالی نامحسوس صورت میگیرد. امروز کشورها نه به طور جغرافیایی بلکه به صورت اقتصادی در بند زنجیرهای استعماری گرفتار می آیند، امروز استعمار نوین کشورهای قدرتمند، از طریق بانک جهانی و سازمان جهانی پول سرنوشت اقتصادی و تصمیم ملتها را در دستان خود گرفته اند و در میدان بازار آزاد اقتصادی، دستان شرکتهای چند ملیتی خود را باز گذاشته اند، تا به بهانه خصوصی نمودن و با شیوه ای نامحسوس و بظاهر منصفانه، به غارت منابع می پردازند و زمینه رکود اقتصادی را به همراه می آورند.

پاکستان اگر امروز بلوچستان را به لحاظ جغرافیایی ظاهرا تحت حاکمیت اشغالگرانه خود دارد، اما دقت کنیم متوجه می شویم که قدرتهای جهانی با در دست داشتن اقتصادء پاکستان، در غارت کردن منابع بلوچستان شریک هستند. در این باره میخواهم به پروژه "سیندک" اشاره کنم، این پروژه در ظاهر زیر نظر و کنترل پاکستان است، 
اما 60 درصد منابع آن به چین تعلق میگیرد و منفعت آن به جیب چین میرود.

برای پروژه بندر گوادر نیز موضوع مشابه خواهد بود، اگر چه گوادر ظاهرا در مالکیت پاکستان بنظر می آید، ولی حاصل و درآمد منافع آن به جیب چین میرود. نگرانی کشورهای سرمایه داری (غربی ها) از کنترل رو به رشد چین بر منابع پاکستان، آنها را به تکاپو انداخته و تلاش می کنند تا هر چه بیشتر پاکستان را به سوی خود جذب نمایند، یا اینکه او را از طریق سازمان جهانی پول به بند بکشند، تا بدین منوال در بلوچستان اهداف استعماری نوین خویش را پیش برده و بر منابع طبیعی و 
معادنی آن سیطره یابند.

اقتصاد نابسامان پاکستان فقط از راه کمکهای خیرات نمایی (کمک بلاعوض) که کشورهای سرمایه داری به پاکستان می کنند در چرخش است، یکی از دلایلی که به خاطر آن پاکستان این کمک ها را دریافت میکنند، طمع داشتن این کشورها به منابع معادنی سرشاری است که در بلوچستان وجود دارد. وجود همین منابع طبیعی است که پاکستان، سرزمین بلوچستان را برای خود حیاتی می پندارد.

اگر چه نمی شود حقوق انسانی را انکار نمود، اما برای پاکستان اگر به بهای جان دهها هزار تن از سربازانش تمام شود، ولی نمی خواهد مالکیت بر منابع سرزمین قوم بلوچ را از دست بدهد. چنین به نظر می آید که انگار این منابع طبیعی بلوچستان برای مردم عام پاکستان ارزشی ندارد، زیرا این کشور فاقد آن مهارت و تکنولوژی و لوازم ضروری است، که با استفاده از بکارگیری آنها بتواند از این منابع در راه منافع ملّی خودش بهره ببرد. اما حلقه های قدرتمند پاکستانی و شرکای صاحبان سرمایه داری خارجی آنها بخوبی از ارزش این منابع واقفند، هر چقدر سرباز پاکستانی هم کشته بشود، به جای آنها افراد دیگری استخدام میشوند، خرج جنگ علیه بلوچها را از طریق بالا بردن مالیاتها تامین می کنیم، اما دست از سرزمین بلوچها بر نخواهیم داشت.
در کنار پاکستان، چشم شرکتهای سرمایه داری جهان نیز به منابع طبیعی بلوچستان دوخته است، آنان در حال رقابتند و این شوق آنها را در سیاست کمک های مالی به پاکستان در رابطه با بلوچستان، میتوان مشاهده کرد. از جمله گسترش جاه طلبی های توسعه طلبانه عربستان سعودی و دیگر ممالک عربی با استفاده از گروههای بنیادگرا سنّی مذهب و روانه نمودن آنها به جای کشمیر بسوی بلوچستان با هدف رسیدن به منافع و انگیزه های خاص، عملی که نه میلیونها بلکه میلیاردها روپیه (پول پاکستان) برای آن خرج میشود. این جاه طلبان در حال حاضر برای بر سرپا نگهداشتن و ادامه حیات این جوخه های مرگ (گروه های مذهبی بنیادگر و افراطیان فرقه ای) میلیاردها روپیه صرف می کنند، در همانحال دست داشتن مقامات دولتی پاکستان در فروش مواد مخدر، همکاری آنها با  شبکه های تبهکار و مجرمان خیابانی و حمایت از گروههای متعصب و بنیادگرای مذهبی، همه این نکات مذکور تلاش و ترفندهایی هستند برای به انحراف کشاندن جنبش ملی قوم بلوچ و تلاشی است برای برده نگهداشتن آنان.

از یک سو منافع موسسات مالی بین المللی و منافع چین در بلوچستان به هدف تسلط بر منابع طبیعی مردم بلوچ، در همانحال رقابت برای دست داشتن کنترل این منطقه مهم به لحاظ جغرافیایی، بازیهای دو سر مشترک این قدرتها هستند. این موضوع را از جنگهایی که در دنیا جریان دارند میشود به عین دید، با وجود این همه ناملایمات و تلاشهای مذبوحانه علیه جنبش بلوچ، از شرایط عینی می شود ارزیابی کرد که جنبش ملی بلوچ، اگر چه به لحاظ مالی، تحرک سیاسی و فعالیت ظاهرا ضعیف به نظر می آید، اما او نه تنها ضعیف نشده است، بلکه این جنبش دارد بر اساس موقعیت و شرایط مطابق، حرف و مطالبات خودش را به کرسی می نشاند.

اگر جنبش بلوچ بتواند در گسترش فعالیت های مبارزاتی خود توفیق بیشتری پیدا کند، بعید بنظر نمی آید در منطقه خاورمیانه بلوج ها نیز مانند کرُدها به عنوان یک ذینفع، نقش مهمی در به ثبات نگهداشتن منطقه داشته باشند و در آن صورت خواهند 
توانست مطالبات خودشان را نیز بر کرسی بنشانند و غالب گردند.

با وجود همه این چالش ها، یکی از انگیزه هایی که جنبش قوم بلوچ را به سوی تحرک و فعالیت بیشتر و گسترده تر می کشاند، این است که این جنبش آزادیبخش بر اساس آن تضادهایی که منافع ملی بلوچ همراه با موضوع اقتصادی و ظلم و ستم و زورگویی های سیاسی که با آن روبروست آغاز گردیده است. آنچه که به این جنبش رنگ میدهد مبارزه با بی عدالتی ها و زورگویی هایی سیاسی است، این تضادهای نه ساخته و پرداخته یک موسسه مالیاتی هستند و نه جدوجهُد و جنبش بلوچها یک جنگ داخلی براه انداخته توسط اجانب و قدرتهای بیگانه.
 بلکه بنیاد این جنبش ریشه در طول تاریخ گذشته و هویت ملی قوم بلوچ دارد. بدلیل این ریشه دار بودن تاریخی هست، که حتی تاکتیک های زورمدارانه و مستحصلانه استعمار نیز نتوانست، مبارزات بلوچ ها را مانع شود، بنیان جنبش خلق بلوچ بر پایه شرایط های عینی جامعه آنان شکل یافته است.

ما (ملّت بلوچ) نه اهداف جاه طلبانه داریم و نه خواهان مالکیت بر روی سرزمین و منابع طبیعی کسی را داریم، ما آنچه را میخواهیم که متعلق به ما هست، جنبش ملّی بلوچ یک جنبش ترقیخواه است که از هر گونه نفرت نژادی و دیدگاه ارتجاعی به دور است. مظلوم در هر نقطه ای از جهان و هر کسی که باشد مظلوم است، ما بسیار استقبال می کنیم از اینکه مردم پنجاپ برای حقوق خود مبارزه کنند و پشتونها به ساماندهی هویت ملّی تحریف شده خود کوشش ورزند و سندهی ها  خودشان صاحبان سرزمین مادری خود گردند. ما برای همه افراد مظلوم و اقوام سرکوب شده جهان آرزوی توفیق داریم، اما در کنار آن ما به صراحت و واضح میگوئیم که جنبش خلق بلوچ مبارزه ای است برای نیّل به آزادی ملّت بلوچ، مبارزه ای است برای رهایی و آزادی قوم بلوچ، جدوجُهدی است به هدف رسیدن عامه مردم بلوچ بر مالکیت و کنترل یافتن بر منابع و منافع سرزمین بلوچستان.
اگر کسی از صاحبان سرمایه داری جهانی و یا منطقه ای آرزوی کنترل و مسلط شدن بر منابع طبیعی و معادنی بلوچستان را  در سر خود می پروراند، بداند که چنین آرزوهایی فقط برایش به مانند رویا در خواب میماند. این جنبش با خون جوانان بلوچ آبیاری میشود، این مبارزه و این جنبش حق طلب و آزادیخواه شکست ناپذیرند. اشغالگری حرص و طمع را به دنبال دارد، اشغالگری یک هوس است، اما مقاومت و مبارزه علیه اشغالگری بر اساس عشق ورزیدن شکل میگیرد، عشق ورزیدن به سرزمین و هویت ملّی و همچنین محبت داشتن به بقاء خویش. عشق ورزیدن به هویت ملّی خویش در دشوارترین و سخت ترین ادوار  صدها برابر- از هر گونه جاه طلبی و حرص و طمع داشتن هایی- با ارزش تر و عظیم تر است.

برگردان به زبان پارسی: ح د سدیچ
محتوی داخل ( ) از: ح د سدیچ
Saditsch.hd@gmail.com                                              
ی.16 نوامبر 2014



اصل مقاله به زبان اردو از: خانم کریمه بلوچ
اصل مقاله را در آدرس سایت ذکر شده ذیل مشاهده نمائید.

خانم "کریمه بلوچ" یکی از زنان فعال در زمینه حقوق بشر بلوچ ها و یکی از مبارزان حق طلب جدایی خواه ایالت بلوچستان، پاکستان هستند، سازمانهای مخوف امنیتی و اطلاعاتی پاکستان در طی سالهای گذشته چندین تن از خویشاوندان او را ربوده به زندان انداخته و کشته و از جمله برادر وی را به طرز وحشیانه ای به قتل رسانده اند.






Dienstag, 4. November 2014

Der Überfall auf die amerikanische Botschaft in Teheran


Am 1 November 1979 (10.Abanmah 1358) hatte Khomeini in einer Rede an das iranische Volk und die religiösen „Tohlab“ oder „Taliban" (religiöse Studenten, die in religiösen Schulen studieren) sowie die weltlichen Schüler und Studierende an Universitäten verlangt, mit allen Mitteln Angriffe und Parolen gegen die USA und Israel zu verbreiten.(1)

Bild: Photoshop, Khomeini- Hitler
Khomeini und seine Anhänger wollten somit die USA dazu zwingen, den Schah, der sich damals zur medizinischen Behandlung in USA aufhielt, nach Iran zu deportieren, um ihn in Iran hinzurichten.
             Bild: Mohammad Reza Shah Phalvi ins Krankenbett mit Ehefrau Farah Diba-Phalvi anfangs Jahr 1980

Diese Rede von Khomeini war der Wegbereiter und ein staatliches Signal für seine Anhänger, die amerikanische Botschaft zu überfallen.
Die Westen wollte der Shah kein Asyl Gewehrleisten vor Angst von eine Regime, die politische Diplomaten als Geisel nahm, Shah selber, wie er im seinem letzten Buch „Pasokh be Tarikh“ schriebt, hatte nicht große Interesse im ein Westlichen Land sich niederzulassen. Am Ende der Präsident „Anwar Sadat“ ließ ihn nach Ägypten zu kommen, Shah starb am 27 Juli 1980 in Kairo und dort ist bestattet.


Am 4 November 1979 drei Tage nach der feindseligen Rede von Khomeini gegen USA, Israel und den Schah, stürmten ungefähr 350 bis 500 Personen, die sich als sogenannte “Imam Anhänger Studenten“ bezeichneten, die US Botschaft in Teheran.

Khomeini befürwortete die Geiselnahme. Diese Tat, die gegen iranische Gastfreundschaft und Tradition verstieß, wurde von iranischem Regime als "Zweite Revolution" bezeichnet! Die Geiselnahme war ebenfalls ein Wegbereiter für das Regime, die UNO und andere globale Gesetze und Abkommen nicht anzuerkennen.

Die meisten politisch marxistischen Parteien von Iran unterstützten den Überfall auf die amerikanische Botschaft und die Geiselnahme der Mitarbeiter, durch die so genannten “Imam Anhänger Studenten“. Weil nach Ansicht der damaligen marxistischen Parteien der religiös politisch vorgeplante Überfall von den sogenannten “Imam (Khomeini) Anhänger Studenten “, begann ein politischer Kampf und der Widerstand gegen Imperialismus und Kapitalismus. Nach Ansicht der iranischen Marxisten und Kommunisten die damaligen Sowjetunion-UDSSR, die 15 oder 16 Länder mit anderen Kulturen und Sprachen unterschied als russische Kultur und Sprache, durch Krieg und Gewalt an sich angeschlossen hatte, war keine imperialistische Macht!

Aber einiger Persönlichkeiten aus politischen Parteien, wie zum Beispiel die National-religiösen Parteien "Nehzat Meli und Nehzat Azadi Iran"usw. Parteien, verurteilten den Überfall auf die amerikanische Botschaft mit schärfsten Worten und Taten.

Deswegen trat der Vorsitzende von Nezhat Azadi, der Ingenieur „Mhedi Bazergan“ der damals provisorischer iranischer Premierminister und Regierungschef war, zurück.

Zuerst nahmen die von Khomeini und anderen Turban habenden Mullahs unterstützten Geiselnehmers über 66. Personen der Botschaftsbehörde und Angestellte als Geiseln fest. Zwei Wochen später am 19. und 20.November - wurden 13 Personen und am 11. Juli 1980 wieder eine Person aus der iranischen Geiselhaft freigelassen.

Drei Mitarbeiter der amerikanischen Botschaft waren damals zur gleichen Zeit als die US Botschaft überfallen wurde im iranischen Außenministerium anwesend und wurden dort festgenommen! Sechs amerikanische Botschaftsmitarbeiter flohen zum Zeitpunkt des Überfalls und hielten sich dann in der Schwedischen und Kanadischen Botschaft auf. Drei Monate später verließen sie mit kanadischen Pässen Iran.

Aber die Rest 52 US-Diplomaten als politisches und wirtschaftliches Erpressungsmittel.444 Tage lang, vom 4. November 1979 bis 20. Januar 1981, als Geiseln festgehalten. Obwohl der Shah am 27 Juli 1980 in Kairo-Ägypten starb, und gab keine lebendige Mohammad Reza Shah, ihn nach Iran auszuliefen, aber sie halten die Geiseln bis. 20. Januar 1981.bei sich fest.!?

Der Überfall auf die amerikanische Botschaft in Teheran war die erste systematisch organisierte Terrorattacke des Islamischen Gottesstaates und ebenfalls eine Kriegserklärung an die USA und die westliche Zivilisation und Kultur. Nach internationalen politischen Normen ist ein Botschaftsgebäude das Territorium des jeweiligen Landes. Seit dem 4.November 1979 wird die damals besetzte USA Botschaft in Teheran vom Regime als “Teufelsnest“ und die USA als “Großer Teufel“ bezeichnet.

Der Islamische Gottesstaat wollte nach seiner Ansicht die kapitalistische Supermacht USA politisch und wirtschaftlich erpressen und erniedrigen.

Im Geheimen verhandelten die USA und die Islamischen Machthaber und Geiselnehmer über die Freilassung der Geiseln, und am 19. Januar 1981. wurde ein Abkommen zwischen USA und Iran durch Bezhad Nabavie als iranischer Vertreter in Algerien unterzeichnet. Am 20. Januar 1981 wurden die US Geiseln aus Teheran nach Algerien geflogen und von dort aus weiter in ihre Heimat USA. Nach der Revolution hatte Behzad Nabavi die Posten als stellvertretender Premierminister im Verwaltungsbereich sowie Minister für Schwerindustrie, und war Mitglied im Islamischen Parlament.

Aufgrund der damaligen von Behzad Nabavi als Regime Vertreter und Delegationschef unterzeichneten Abkommen zugunsten des Regimes, wurden die 52.Geiseln, ein paar Stunden später nach der Vereidigung von Ronald Reagan als neuer US Präsident freigelassen.

Wegen der damals geteilten politischen und wirtschaftlichen Weltordnung in Ost-Block und West-Block, hielten sich (vordergründig) die USA zurück, zur Befreiung seines Botschaftspersonals Iran militärisch anzugreifen. Die amerikanische Zurückhaltung wegen der damals herrschenden angespannten Weltordnung, führte bei Khomeini zu einem Missverständnis und falschen Einschätzungen über die militärische Schlagkraft und politische und wirtschaftliche Fähigkeiten der USA.

Bis heute meint das Mullah Regime noch immer, dass die USA dem iranischen Regime keinen Schaden zufügen könne, obwohl unter den jeden Tag verschärft verhängten Sanktionen gegen das Mullah Regime, die Bevölkerung leidet. Das Mullah Regime und seine Anhänger leiden nicht, aber die arme und von Regime als Geisel genommene Bevölkerung, trägt die Last der Sanktionen auf ihren Schultern!

Damals hatte die USA jedoch versucht, seine zweiundfünfzig Staatsbürger heimlich zu befreien. Am 25. April 1980 unternahmen die USA eine geheime militärische Operation. Aus Ägypten und auch aus Homann am Persischen Golf Amrhein Staat, flogen die US Kampfflugzeuge Richtung Iran ab. Die Flugzeuge waren mit jeder Art von Gift und Gas-Waffen ausgestattet.


Die US Soldaten waren beauftragt, die Einwohner der Stadt Teheran mit Giftgas zu betäuben und die amerikanischen Geiseln zu befreien (Bollywood-artig). Aber ein US Flugzeug C-130 und ein Hubschrauber verunglückten in der Wüste von Tabas in Iran. Damals starben dort acht amerikanische Soldaten.

Khomeini und seine Regimebehörden verbuchten die US Flugzeug Abstürze als “Göttliche (Allahs) verborgene Hilfe“ für sich. Es wird gesagt, dass die Absturzursache der US Flugzeuge und Hubschrauber der Abschuss des Militärs der damaligen Sowjet Union war.
Es wird gesagt, dass damals dachte das Sowjetische Militär, dass die amerikanischen Flugzeuge unterwegs in Richtung sowjetisches Territorium seien, und deswegen die Flugzeuge wurden abschossen. Aber die USA sagten, ein starker Sandsturm sei die Absturzursache gewesen.

Es war jedenfalls keine Göttliche (Allah) verborgene Hilfe, wie die iranischen Machthaber es glaubten und sich belogen. Zur Vertuschung und um die iranische Öffentlichkeit abzulenken von schwierigen inneren unlösbaren politischen und ideologischen Problemen im Land, sagte Khomeini immer wieder und wieder “die USA irren sich nicht" (machen kein Fehler)!? Die damalige Kriegserklärung der iranischen machthabenden Mullahs gegen die westliche Zivilisation, nach des iranischen Machthabers Ansicht gilt noch immer bis heute.

Die Islamische Welt schaute damals auf diese iranische Regierung und ihr Vorgehen gegenüber der Supermacht USA, teils mit Freude und teils mit Erstaunen.(2)
Seit November 1979 bezeichneten Khomeini und seine Regimebehörden die USA als „Großen Teufel“! Bis heute nach 35 Jahren wird noch immer in jedem “Freitagsgebet“ (Freitagsschaubazar) die Parole des Regimes gesagt, um diesem zu schmeicheln: “Nieder mit den USA und Israel und Ant-i Walaje Faqhi".

Der bereits gestorbene Khomeini war ein Symbol der reaktionären Religionshassprediger gegen die Moderne und ebenso gegen nicht schiitisch-islamische Kulturen und Zivilisationen.

Am 24. März 1980 schrieb der amerikanische Präsident Jimmy Carter einen Brief an Khomeini. Es war ein geheimer Brief, und Jimmy Carter schrieb unter anderem so:"wir sind breit, die Realitäten, die mit der iranischen Revolution geboren wurden, zu akzeptieren. Unser Wunsch und Ziel wäre jedoch, globalen Frieden und Gerechtigkeit für alle Völker zu erreichen."
                   
Aber Khomeini befahl, den Brief zu veröffentlichen. Die Veröffentlichung dieses Briefes in Iran brachte Jimmy Carter in Bedrängnis. Henry Kissinger damals als US Außenminister sagte so "die USA müssten zu Iran sagen, die Zeit des Gastgebers ist zu Ende gegangen".
Fast die alles 350. Geiselnehmer, die damals in diesem unglücklichen Drama aktiv waren, wurden später (bis heute ist solch eine Auszeichnung noch gleich wie früher) als hochrangige Mitglieder und Personen in die Reihe der iranischen Revolutionsgardisten aufgenommen.

Viele von ihnen sind ebenso im Iran - Irak Krieg 1980-88 umgekommen, und einige frühere aktive Geiselnehmer, die noch am Leben waren, haben nach dem Ende der dramatischen Geiselnahme, Posten in städtischen Ämtern und Schlüsselpositionen sogar bis zur Ministerebene bekommen.
Die heutigen iranischen Revolutionsgardisten (Sepaeh Pasdaran) Befehlshaber Mohammad Ali Jafari, oder Ezatollah Zarqhami, der ehemaliger Chef vom Iranischen Radio und Fernsehen, haben politische und wirtschaftliche Privilegien erhalten. Sie waren damals Geiselnehmer und sogenannten „Imam Anhänger Studenten“.

 Mohammad Ali (Aziz) Jafari von Interpol als Wanted eingeschrieben und wird gesucht, wegen die Terror Attacken gegen jüdischen Einrichtungen und Israelische Botschaft im jahre1994 und 1995 in Argentinien.
Das islamische Regime von Iran möchte nicht und kann keinen Frieden und freundschaftliche politische Beziehungen mit USA erstellen. Denn wenn sich die politischen Beziehungen zwischen dem islamischen Regime und USA normalisieren würden, dann werden mit den amerikanischen und Weltgemeinschaft Forderungen an das Khomeini Regime belasten.

Zweifellos wenn die USA und Mullahs Regime politischen Beziehungen normalisieren, dann die Menschenrechte, die Meinungs- und Medienfreiheit und die Redefreiheit und Frauenrechte müssen relativ eingeführt werden. Die Probleme ist das, dass diese Eigenschaften zu respektieren und einführen für das Regime bedeutet, Anfang seine Herrschaft Niedergang.


Erstens sind die von Regime meist selbst gebastelte grundloser Feindseligkeit zwischen den USA und dem Regime Psychologie viel tiefer sind, als man denkt und sich vorstellt.

Und so ist es nicht nur schwierig, sondern es ist unmöglich auch mit direkten Gesprächen die Feindschaft zwischen den USA und dem Mullah Regime zu beseitigen und zu beenden.

Zweitens stellen die USA und das iranische Regime sich gegenseitig Fragen, zum Beispiel fordern die USA vom iranischen Regime die Aufklärung der Geiselnahme in der amerikanischen Botschaft vom 4. November 1979 in Teheran und die Regime Terrorismus Unterstützungen.
Aber leider im iranischen Regime Geographie für den Feind (USA) Aufklärung zu machen, ist unmöglich!?


Wenn jemand meint, es könnten sich einmal die politischen Beziehungen zwischen Iran und USA normalisieren, dann machen sich solche Leute große Illusionen, wiederhole: Illusionen!

hd saditsch


4.11.2014